la politique |
«توماس کارلاین» مىگوید: «تمدن غرب بر سه عنصر پایه گذارى شده است: باروت، چاپ و دین پروتستانتیزم». سومین عنصر، با موفقیت توسعه استعمارى در کشورهاى مسیحى رابطه تنگاتنگى دارد، که این توسعه مبتنى بر دو ستون بوده است: «نیروى مسلح (ارتش) و ابزارهاى نشر و تبلیغ». این ویژگىها همچنان مشهود و بلکه جنبه خشونتآمیز آن با تحول تجهیزات جنگى و سلاحهاى ویرانگر و توسعه زمینههاى تبلیغات غربى از طریق دستگاهها و ابزارهایى که به لحاظ توان، قدرت و دامنه انتشار و نیز تأثیر گذارى بى سابقه بوده، در حال افزایش است.گرایش تمدن غرب به سوى جهانى شدن پدیدهاى کهن و مربوط به دوره پیش از «کارلاین، درقرن هجدهم است؛ زمانى که دولتها و کشورهاى غربى گام در راه رشد و توسعه گذاشته بودند و دولت عثمانى ـ یکى از مهمترین مراکز مقاومت ـ رو به افول گذاشته و به عنوان مرد بیمار اروپا جایگاههاى خود را یکى پس از دیگرى از دست مىداد.علیرغم ویرانىها دو جنگ جهانى (در نیمه اول قرن بیستم) که عمدتا بین کشورهاى غربى اتفاق افتاد، اما این حوادث تلخ هیچ گاه مانع پیشرفت غرب نشد، به ویژه اینکه طرف پیروز جنگ به پیشرفت خود نیز ادامه دارد. به طور مثال ایالات متحده از تحقیقات آلمانى در زمینه انرژى هستهاى سود جسته و وارث اختراعات رایش سوم شد. ژاپن نیز در زمینه صنایع جنگى به پیشرفتهاى زیادى نائل گردید.
بنابراین چالش بین کشورهاى غربى به ظهور یک محور جدید واقعى در سطح جهانى منجر نشد، که این پدیده در جاى خود بسیار تأمل برانگیز است؛ چرا که معمولاً جنگها، به ویژه جنگهاى بزرگ، پیوسته شرایط را براى ظهور قدرتهایى جدید آماده مىکرده است، اما دو جنگ جهانى اول و دوم از چنین بروندادى برخوردار نبود، که البته این مسئله یک امر اتفاقى نبود، زیرا کشورهاى پیروز پیش از آنکه جنگ به پایان برسد، براى بستن و عوض کردن مسیر تاریخ تلاش کردند یا در چنین خیالى غرق شدند. کنفرانس یالتا ـ در فوریه سال 1945 ـ غنائم محورى را بین کشورهاى پیروز توزیع و مناطق جهان را بین آنهاتقسیم کرد تا دیگر جنگى بین آنها واقع نشود و محورهاى جدید قدرت شکل نگیرد. این پدیده به عنوان دو قطبى جدید (New Polarisations) مطرح گردید. سؤالى که در اینجا پیش مىآید در خصوص دسته بندى اتحاد جماهیر شورى سابق در بین کشورهاى غربى است که دلایلى چند بر آن مترتب است: روسیه قیصرى خود را همواره یک کشور غربى و شریک اصلى تمدن (مسیحى) غرب مىدانسته و اتحاد شوروى سابق در این زمینه نتوانست تغییرى ایجاد کند. کمونیسم الگویى براى توسعه امپراتورى روس بود و ناکامى مقاومت ملتهاى مغلوب و شکست خورده در جنگ، به ویژه ملتها و اقوام مسلمان در قفقاز در این زمینه مؤثر بود و اختلافات بین آنها نیز به اندازههایى که به ابزارها و روشهاى تحقق اهداف مربوط مىشد، به نقش اهداف نهایى مربوط نبود.
بنابراین اگر جهانى شدن را در عصر حاضر مبتنى بر جنگ و نزاع فرهنگى به عنوان اسلحهاى براى حمایت از جنگ سیاسى و اقتصادى و فلج نمودن توان مقاومت ملى به شمار آوریم، پس این پدیده همان اسلحه قدیمى است که استعمار، در سطح وسیعى به ویژه در جهان اسلام آن را به کار گرفت. کشورها و دولتهاى کمونیستى مطالعه و تحقیق پیرامون قرآن کریم را ممنوع، مدارس دینى را تعطیل و تبلیغات خود را در بین کشورهاى اسلامى توسعه دادند. در همان زمان الحاد و بى دینى یکى از محورهاى اساسى فکر و اندیشه به شمار مىآمد و به عنوان یک اصل اجبارى در برنامه آموزشى گنجانده شده و با دین به عنوان یک نیروى بازدارنده تمدن که باید در مقابل آن مقاومت کرد، تعامل مىشد.
با تکمیل فعالیتهاى کمونیسم در زمینه دستیابى به سلاحهاى کشتار جمعى، مشخص شد که این روشهاى ساختگى نیز نتوانست انسانها را از گرایش به خداوند یا وابستگى به میراث پدران باز دارد. در اواسط دهه هفتاد و در زمان زمامدارى برژنف روزنامههاى حزب کمونیست از یک «رسوایى بزرگ» سخن گفتند که مربوط به کشف مدارس قرآنى پنهانى پس از سالها شستشوى مغزى و دین گریزى مىشد! بعدها مشخص شد که دامنه این اتفاق در زمان گورباچف بسیار وسیعتر بوده است، به طورى که وزیر ادیان شوروى در جلسهاى دوستانه گفته بود که «ما بیش از 5 هزار مسجد و مدرسه را که به صورت سرى و پنهانى و دور از چشم حکومت و حزب به فعالیت دینى مشغول بودند کشف کردیم».
به هر حال کمونیسم و تفکر غربى در یک نقطه اشتراک نظر داشته و آن این که هر دو معتقد بودند که داراى تمدنى برتر هستند و باید این تمدن بر سایر ملتهایى که خود مصلحت خود را تشخیص نمىدهند، تحمیل گردد که این ایده سر آغاز «رسالت تمدنى» در بریتانیا و فرانسه و حرکتهاى میسیونرى در کشورهاى شرقى بود.
«ژول هیرمند» یکى از مبلغان مسیحى در همان زمان مىگوید: «لازم است بپذیریم که تمدن غربى در میان تمامى تمدنها و گروههاى تمدنى از جایگاهى برتر برخوردار بوده و این یک نقطه عطف است که قاعده قانونى پیروزىهاى غرب به تنها مبتنى بر قدرت نظامى و اقتصادى و تکنولوژیکى، بلکه مبتنى بر برترى اخلاقى ما بوده و آبروى ما متمرکز بر این موهبت است که بر حق رهبرى ما بر بشریت تأکید مىکند و نیروى نظامى جز وسیله و ابزارى براى تحقق این هدف نیست».
نقش ایالات متحده امریکا با ورود به میدان مسابقه سیاست بین الملل در میان هالهاى وسیع از آرزوها و آرمانهاى درخشان آغاز شد، چرا که این خطّه، سرزمین موعود مهاجرانى شد که از دست تعصب در قاره کهن گریخته و با عقاید و ادیان خود به این سرزمین پناه آورده بودند، همان گونه که «ساموئل آدامز» به این واقعه اشاره مىکند که مهاجران از هر گوشهاى طرد شده بودند، اما عشق آنها به آزادى اندیشه و حق انتخاب در مسائل درونى و قلبى آنها را به این سرزمین به عنوان یک پناهگاه رهنمون ساخت.
عوامل متعددى در تحکیم آرمانهاى از این دست دخیل بوده، از جمله اینکه ایالات متحده قارهاى باز و صاحب ثروت فراوان بود که نیازى به توسعه جغرافیایى یا منابع ثروت بیشتر نداشت، که این حقایق را مىتوان به عنوان پایهاى براى تحقق توازن قدرت و موازنه جهانى به شمار آورد.
تاریخ امریکا در برهههایى از زمان جذابیتهاى قابل توجهى براى برخى ملل داشته، از جمله آنکه اعلام اصول ویلسون که بر آزادى ملتها، عدالت و نیز صلح جهانى تأکید داشت، توجه بسیارى را به خود جلب کرده بود. ویلسون در یک سخنرانى معروف خود اشاره کرده بود که همکارى جهانى و بین المللى براى احقاق حق، ملتهاى آزاد را براى ایجاد صلح و امنیت در سطح تمامى ملتها بسیج کرده و جهان را به صورت جهانى آزاد مطرح خواهد ساخت؛ اما این آرمانها و آرزوها یکى پس از دیگرى در مقابل خواستههاى سلطه طلبانه و طمع ورزىهاى سیاست واقع گرایى و رئالیستى و نفوذ شرکتهاى صنعتى بزرگ نقش بر آب شد و با فعال شدن لابى صهیونیستى در سطح جهان به زوال گرایید.
نقش آفرینى غرب با ورود ایالات متحده به حلقه کشورهاى درگیر در جنگ جهانى دوم، حرکت شتابانى به خود گرفت. با این حال این ورود بر مبنا یک محاسبه و تلاش استراتژیک نبود و بیش از آنکه جنبه دفاعى داشته باشد، جنبه تعهد به یک خانواده (غرب) بود که چرچیل اشارهاى به آن داشته و گفته بود که نباید فراموش کنیم که ایالات متحده و انگلستان به یک زبان سخن مىگویند و آن انگلیسى است. گفته مىشود که حمله ژاپن به پرل هاربر ـ در 7 دسامبر 1941 ـ دلیل اصلى ورود امریکا به این معرکه بوده است، اما حقیقت این است که روزولت (رئیس جمهور وقت) با جدیت براى اقناع مردم امریکا در خصوص پیوستن امریکا به متفقین، به خصوص در بین انزوا گرایان تلاش مىکرد و با تمامى ابزارها، از قبیل ارسال مهمات، اسلحه و اعزام کارشناسان جنگى براى تحریک ژاپن و جلب موافقت آن براى جنگ فعالیت داشت.
در اسنادى که پس از جنگ منتشر گردید، فاش شد که روزولت با حمله ژاپن موافق و از آن خشنود بوده است.
به هر حال ایالات متحده امریکا شریک اصلى و فعال در بین همپیمانان غربى در جنگ جهانى دوم بوده ورود این کشور به جنگ، دلیل اصلى سنگینى کفه ترازو علیه دولتهاى محور بود که باعث پشتیبانى شوروى در مقابله با هجوم آلمان شد و در نهایت در تشکیل کنفرانس یالتا نقش مستقیم داشت و به تدریج توانست رهبرى اردوگاه غربى را در دست گرفته و امروزه با ایفاى نقش یکجانبه گرایى در سطح بین الملل، منافع همپیمانان دیروز خود را نادیده بگیرد.
«جوزف جوف» در یکى از شمارههاى مجله فارین افرز (سپتامبر ـ اکتبر1997) حلقههاى استراتژیک امریکا در بین دو جنگ جهانى را بر شمرده و شرایط و زمینههاى انتقال امریکا از نقش شریک و همپیمان به جایگاه رهبرى یکجانبه گرا در سطح جهان را تحلیل و مقایسههایى هوشمندانه یا نخبههاى سیاست جهانى انجام داده بود. او از فردریک کبیر آغاز و با مرورى بر شخصیت ناپلئون و بیسمارک و سیاستمداران انگلیسى، نتیجهگیرى کرده بود که ایالات متحده از تاریخ درسهایى آموخته است.
این نویسنده سپس به روش جدید امپراتورى تحت عنوان قدرت نرم (Soft Power) پرداخته و گفته بود که «ما نباید دچار اشتباه شویم. قدرت سخت (Hord Power) همچنان در سیاست امریکا داراى جایگاه است ؛ زیرا محصول و دستاورد نهایى منطق قدرت است، اما در منطق تعامل امروز، قدرت نرم به عنوان برگ برنده مطرح است؛ زیرا با کمترین مخالفتها روبرو و همراه است».
او اضافه کرده بود که «روش سنتى در مجبور ساختن دولتها به انجام خواستهها حتى از طریق به کارگیرى نیروى نظامى بوده، اما امروزه بزرگترین روش این است که بتوان دیگران را در موقعیتى قرار داد که همان خواستههاى ما را بخواهند و این متوقف بر فریب است».
«جوزف جوف» در این نوشتههاى خود نحوه تعامل امریکا در زمینه صنعت و تجارت را یاد آور مىشود که چگونه جوامع امریکایى به وسیله فیلمهاى هالیوود و سریالهاى تلویزیونى توانسته بر رقباى اروپایى خود تفوق و برترى یابد.
ایالات متحده در پایه گذارى جهانى شدن امریکایى از ابزارهاى بسیارى، از جمله مشارکت همپیمانان غربى خود سودجسته و حتى از رویکردهاى یکجانبه گرایانه علیه آنان کمک گرفته است.
ایجاد سازمان ملل متحد و دستگاههاى سیاسى، مالى و فرهنگى، مثل بانک جهانى، سازمان یونسکو و شوراى حقوق بشر و... به نوعى در خدمت اهداف مورد نظر آن است.
قطعنامه تقسیم فلسطین و ایجاد کشور اسرائیلى در سال 1947 و حمله امریکا به کره شمالى در سال 1950، نمونههایى از آن است که در برابر تلاش سایر کشورها براى بازگرداندن سازمان ملل به مسیر اصلى خود با وتوى امریکا مواجه مىشود...
ایالات متحده امریکا به محض اطمینان از این که جهانى شدن یکجانبه گرایانه در مسیرى آرام و بدون چالش پیش مىرود، به زمینههایى دیگر رو مىآورد تا بتواند راه امپراتورى هماهنگ با اهداف سابق و سوابق پیشین خود را هموار نماید. از جمله این اقدامات که به لحاظ به کارگیرى ابزار سلطه و پژمونى متفاوت از گذشته بود، برگزارى کنفرانسهاى بینالمللى براى ترویج نظریات خود پیرامون تروریسم، حقوق بشر، نقش زن و... همچنین قانون مبارزه با تبعیض مذهبى است که به ایالات متحده حق طبقه بندى کشورها بر اساس مواضع آنها نسبت به اقلیتهاى دینى و اعمال مجازاتهایى از طریق سازمان ملل، بانک جهانى و سایر سازمانهاى بین المللى را مىبخشد.
«ریچارد نیکسون» در یکى از نوشتههاى مشهور خود با اشاره به رویکردهاى سیاسى امریکا و بررسى تحولاتى که به فرو پاشى اتحاد شوروى منجر شد و همچنین پس از بررسى مفصل آن دسته از زمینههاى سیاسى و اقتصادى که امریکا مىتواند بر هژمونى منحصر به فرد خود تأکید کند، مىنویسد: «به طرز سنتى کشورها متناسب با منافع خود به جنگ روى آوردهاند و ایالات متحده نیز از این قاعده مستثنا نیست، اگر چه رهبرانى چون «وودرو ویلسون» یا «فرانکلین روزولت» توانستهاند با مهارت خود این رویکرد خود را با توسل به مبانى آرمانى مردم امریکا توجیه نمایند(بوش هم در جریان جنگ خلیج فارس چنین روشى را انتخاب کرد) این روش به خاطر آنکه فرصت طلبانه است، نباید منفى تلقى شود، چرا که مبانى اصولى ما صرفا یک نیروى اخلاقى برانگیزاننده نیست، بلکه ابزار اصلى براى خدمت به منافع ملى ما است».
همانگونه که ملاحظه مىشود، نیکسون نیز در تلاش بوده تا اهدافى آرمانى، هم چون دموکراسى، عدالت و صلح را به صورتى یکجانبه گرایانه و در خدمت منافع ایالات متحده در سیاستهاى این کشور تعریف کند.
به هر روى برخى از زمینههاى جهانى شرق ما را در برابر این پدیده و انگیزههاى واقعى آن قرار مىدهد، که یکى از جنبههاى بارز آن این است که شرایط پیچیده بین المللى هم اکنون در مرحلهاى قرار دارد که امثال تحولات یاد شده را به صورتى اتفاقى و تصادفى براى ما جلوه مىدهد یا حداقل نتایج آن براى ما چنین تصورى را ایجاد مىکند بى آنکه به انگیزههاى آن پى برده باشیم، به گونهاى که فرصتطلبى به عنوان مهمترین نقش بشر توجیه مىشود. پرداختن به این واقعیت به نفع ایالات متحده و همپیمانان غربى آن نیست، اما مىبایست در موضع مسلمین در برابر پدیده جهانى شدن و نظم نوین جهانى به آن توجه شود. این موضع مىتواند ما را در برابر این جریان غالب و شناخت هر دو جنبه نیکو و جنبههاى ناپسند آن توانا سازد، اما چگونه؟
غربىها از دموکراسى سخن مىگویند و آن را به عنوان شرطى براى تعامل با کشورها مطرح مىکنند، در همین حال دو مقیاس را در نظر مىگیرند که تناقضى آشکار دارد:
1. فهم آنها از نظام دموکراتیک
2. انتخاب روشى که بدون در نظر گرفتن شرایط خاص جوامع بشرى، موافق سیاستها و در خدمت اهداف آنها باشد.
این مسئله ما را به یاد سخنان «بالفور» مىاندازد که در تحسین سیاستهاى «لرد کرومر» در سرکوب مصریان گفته بود که آنها فاقد هر گونه حسى نسبت به نظام جهانى هستند و هرج و مرجطلبى و خلأ نظم به قاعده تمدن آنها را تشکیل مىدهد.
از این رو باید در بسیارى از مظاهر تمدن غربى که در قالب ذائقهها، مدها و رسوم اجتماعى و کتابها و فیلمها و سریالهاى تلویزیونى ارائه مىشود، دقت و حساسیت وجود داشته باشد. همانند فرانسوىها که قوانین حمایتى براى دفاع از میراث فرهنگى خود در برابر این پدیدهها را فراهم ساختهاند. بهترین پاسخ براى منتقدان سطحىنگر در زمینه حساسیت نسبت به پدیدهها و آثار غربى همان ضرب المثل فرانسوى است که مىگوید: «بگو چه میخورى تا بگویم که هستى»!
خوراکىها، آشامیدنىها، پوشاک و... همه حاوى مفاهیمى از عادات و افکار کشور سازنده هستند و ارتباط مستقیمى بین این قضیه و ضعف بنیاد خانواده، دین و شیوع مواد مخدر و مشروبات الکلى و جرائم سازمان یافته وجود دارد. حتى در بعد اقتصادى مخاطرات بیشترى وجود دارد، چرا که بسیارى از کالاهاى داراى مارک غربى در ورود با بازار داخلى، بازار ملى را سست کرده و قدرت بر مقابله با آن را از آنها سلب مىکنند.
همین عامل موجب افزایش میزان فقر و بیکارى و تزلزل در ثبات اجتماعى مىشود و آثار و تبعات آن به ساختار کل اقتصاد ملى تعمیم مىیابد؛ زیرا هنگامى که از اقتصاد آزاد و آزادى واردات و صادرات و ارز و... سخن گفته مىشود بیشترین سودها نصیب کشورهاى صنعتى پیشرفته و همچنین شرکتهاى چند ملیتى که صاحب سرمایههاى هنگفت هستند، مىشود.
مواردى که بدان اشاره شد، همه داراى یک ریشه و منشأ هستند که آن را باید در برداشتن مرزهاى فرهنگى و تمایز ارزشها و رسوم و تسلط بر ثروتهاى ملى و تبدیل بازارهاى داخلى به بازارهاى مصرف کننده تولیدات خارجى و در نتیجه سود آورى بیشتر براى آنها جستجو کرد.
لینک ثابت - نوشته شده توسط Abolfazl sedghi در دوشنبه 87 اسفند 5 ساعت ساعت 7:9 عصر
دربــاره ی ما
کارشناس ارشد روابط بین الملل ،دانشجوی دکتری ومترجم زبان فرانسه
منوی اصــــلی
خبرنامه
آمار و اطلاعات
پیونــدهای روزانه
نــوشته های پیشین
آخرین نـــوشته ها
وصیت نامه شهدا
لوگوی دوستان
دیــگر امکانات